جدول جو
جدول جو

معنی پای چوبین - جستجوی لغت در جدول جو

پای چوبین(یِ)
پای که از چوب کنند لنگان را:
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود.
مولوی.
چوبی که بازیگران بر پای خود بندند و بلند شوند وبه آن براه بروند. (تتمۀ برهان قاطع). چوبی که چوپانان برپای بندند تا قدمها فراخ بردارند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پای کوبان
تصویر پای کوبان
پاکوبان، رقص کنان، در حال پاکوفتن، پای کوبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پای کوبی
تصویر پای کوبی
پاکوبان، رقص کنان، در حال پاکوفتن، پای کوبان
فرهنگ فارسی عمید
(نَ تَ رَ)
زدن کف پای بر زمین یا چیزی دیگر بسختی. رقص. پای بازی کردن. رقصیدن:
یکی چامه گوی و دگر چنگ زن
یکی پای کوبد شکن بر شکن.
فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1879).
آنکه گوید های و هوی و پای کوبد هرزمان
آن بحق دیوانگی باشد مخوان آنرا طرب.
ناصرخسرو.
بیندیش از آن خر که بر چوب منبر
همی پای کوبد به الحان قاری.
ناصرخسرو.
آن یکی برجهد چو بوزنگان
پای کوبد بنغمۀ طنبور.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
ستون، دیرک، تیرک:
دوم دانش از آسمان بلند
که بی پای چوب است و بی داربند،
بوشکور
لغت نامه دهخدا
تصویری از پای کوبیدن
تصویر پای کوبیدن
پا کوفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای کوبان
تصویر پای کوبان
در حال پا کوبیدن رقصان پای اندازان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای چوب
تصویر پای چوب
ستون دیرک تیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای کوبی
تصویر پای کوبی
عمل کوفتن پای بر چیزی، رقص
فرهنگ فارسی معین